بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

بهانه ما بهار

اولین غذای زمینی

یه روزی تو3 ماهگی وقتی هر چی گریه میکردم مامان و بابام بهم غذا نمیدادن کشف کردم که دستام عجب چیزای خوشمزه ای بودن و من نمیدونستم               حالاتو 5 ماهگیم فهمیدم پاهام از دستامم خوشمزه ترن                 اما بالاخره انقدر سر سفرشون نشستم و گریه کردم تا اینکه غذای زمینیمو مو زودتر از موعد توی 5 ماه و 15 روزگی شروع کردن هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا             پانویس بهار:البته من بهشون کلک زدم چون علت دست و پا خوردن من این بود که حالا تو مرحله دهان...
1 بهمن 1391

خنده گل های من

  پدرت را که برای اولین بار دیدم نوشتم:   مثال معجزه های بهار میخندی   به رسم تیره این روزگار میخندی   و این بیت روزها و سالها بعد غزلی شد برای خودش   امروز بارز ترین مشخصه دخترم که همه از آن حرف میزنند خنده های همواره  و خوش خلقی همیشه اوست آری اکنون این خود بهار است که در غزل زندگی ما  معجزه وارمیخندد بی هیچ شاهد و مثالی   خدایا از تو ممنونم به خاطر شیرینی های اینروزهایمان و چه چیز شیرین تر و گواراتر از خنده و شادی بهار است برای من و پدرش . . . اشک های شوقم را بگیرید دارد میریزد     ...
1 بهمن 1391

آیااااااااااااا؟؟

دقایقی که در خواب ارامی مادرت وقت دارد که با سرعت برق و باد خانه را نظافت کند، لباسهایت را بشوید، به خودش برسد، آشپزی کند، تلفن های واجب را بزند ،بنویسد ،وبلاگ به روز کند تغییر دکور دهد، حساب و کتاب کند ،مال خودش باشد، مال مادرو پدرش باشد، مال همسرش باشد، به دوستان قدیمی اش لااقل اگر زنگ نمیزند اس ام اس بدهد، اگر وقت اضافه آورد کمی فکر کند به آینده شغلی وتحصیلی اش، به علایقش، به آرزو هایش به کارهای خوب و بدش به اشتباهاتش، کمی هم بخوابد و خستگی درکند و........هزار کار دیگر که معمولا یادش میرود.   کلمه" دقایق" سطر اول این پست مصداق واقعی خواب های بهار من است..   من نمیدانم اما فیاسوفانی که میگویند: " مادر های گرامی ب...
1 بهمن 1391
1